جدیدترین اخبار فناوری و کسب‌وکار، تحلیل‌ها و گزارش‌های ویژه

اگر اقتصاد خوب است، چرا برخی آمریکایی‌ها احساس فروپاشی دارند؟

اگر اقتصاد خوب است، چرا برخی آمریکایی‌ها احساس فروپاشی دارند؟

۱ هفته پیش • احساسات مصرف کننده، تورم و هزینه زندگی، بازار کار آمریکا، مسکن و نرخ بهره، نابرابری اقتصادی
این پرسش به شکافی می‌پردازد میان شاخص‌های کلان نسبتاً مطلوب و احساس روزمره بسیاری از آمریکایی‌ها. با وجود رشد و اشتغال، افزایش سطح قیمت‌ها، دشواری مسکن و نرخ‌های بهره بالا، فشار بدهی و تفاوت‌های منطقه‌ای و توزیعی، همراه با عوامل رفتاری و رسانه‌ای، می‌تواند حس «در حال فروپاشی بودن» را تقویت کند و بر سیاست و بازارها اثر بگذارد.

اگر اقتصاد خوب است، چرا برخی آمریکایی‌ها هنوز احساس می‌کنند همه‌چیز «در حال فروپاشی» است؟

پس زمینه

این پرسش به تضادی اشاره دارد که در بسیاری از دوره‌ها مشاهده می‌شود: آمارهای کلان می‌توانند نشانه‌هایی از قدرت و تاب‌آوری را بازتاب دهند، در حالی که تجربه روزمره خانوارها و کسب‌وکارهای کوچک تصویر متفاوتی را ترسیم می‌کند. حتی زمانی که رشد تولید، نرخ بیکاری پایین و سودآوری شرکت‌ها مطلوب به نظر می‌رسد، احساس نااطمینانی و فشار هزینه‌های زندگی می‌تواند بر احساسات عمومی سنگینی کند. این شکاف میان داده‌های رسمی و حس عمومی، تنها پدیده‌ای آماری نیست؛ بلکه از ترکیبی از عوامل اقتصادی، توزیعی، رفتاری و رسانه‌ای شکل می‌گیرد.

یکی از ریشه‌های اصلی این شکاف، تمایز کمتر درک‌شده میان نرخ تورم و سطح قیمت‌هاست. کند شدن تورم به معنای کاهش سرعت افزایش قیمت‌هاست، نه بازگشت آن‌ها به سطوح گذشته. وقتی خانوارها طی چند سال با افزایش‌های متوالی در مواد غذایی، اجاره مسکن، خدمات، انرژی و بیمه روبه‌رو می‌شوند، حتی اگر سرعت رشد قیمت‌ها کمتر شود، سطح جدید و بالاتر هزینه‌ها باقی می‌ماند. این واقعیت روزمره که سبد خرید کوچک‌تر شده یا همان سبد هزینه بیشتری می‌طلبد، به حس «پایان‌ناپذیر بودن فشار» دامن می‌زند.

  • سطح قیمت‌ها پس از دوره‌های تورمی بالا می‌ماند، حتی اگر نرخ تورم کاهش یابد.
  • رشد دستمزدها لزوماً با همان سرعت و در همه بخش‌ها رخ نمی‌دهد.
  • هزینه‌های ضروری مانند مسکن، خوراک، مراقبت‌های بهداشتی و حمل‌ونقل سهم بزرگی از بودجه خانوارها را می‌بلعند.
  • نرخ‌های بهره بالاتر، بهای تأمین مالی خرید خانه، خودرو و کارت اعتباری را افزایش می‌دهد.
  • تمایزهای منطقه‌ای و توزیعی باعث می‌شود «میانگین‌ها» تجربه واقعی بسیاری را بازتاب ندهند.
  • عوامل روان‌شناختی مانند بیزاری از زیان و برجستگی قیمت‌های قابل مشاهده (مثلاً بنزین) احساسات را تشدید می‌کند.
  • پوشش رسانه‌ای بحران‌محور و قطبی‌شدن سیاسی به بدبینی دامن می‌زند.

رشد دستمزدها برای بخشی از نیروی کار به وقوع می‌پیوندد، اما قدرت خرید واقعی به توالی و توزیع این رشد بستگی دارد. اگر قیمت‌ها در یک دوره جهش کنند و دستمزدها بعدتر به‌تدریج افزایش یابند، در فاصله بین این دو، مردم کاهش رفاه را به‌طور ملموس حس می‌کنند. علاوه بر این، افزایش دستمزدها در همه صنایع، مناطق و گروه‌های درآمدی یکسان نیست. کارگرانی با ساعات کاری متغیر، کارکنان قراردادی و شاغلان در اقتصاد پلتفرمی ممکن است امنیت درآمدی پایینی داشته باشند و حتی با رشد اسمی دستمزد، بی‌ثباتی برنامه کاری و نوسان درآمد فشار ذهنی ایجاد کند.

میانگین‌ها میان‌گین هستند؛ و بدین معناست که تغییرات و فشارهای واقعی را برای گروه‌های خاص پنهان می‌کنند. افرادی با درآمد ثابت یا بازنشستگان نسبت به تغییرات قیمت‌ها حساس‌ترند. خانوارهای جوان که بخش بزرگی از درآمدشان صرف اجاره، مراقبت از کودک و اقساط وام دانشجویی یا خودرویی می‌شود، در برابر جهش هزینه‌های ضروری آسیب‌پذیرترند. کسب‌وکارهای کوچک نیز با افزایش بهای نهاده‌ها، دستمزدها و هزینه‌های تأمین مالی روبه‌رو می‌شوند و امکان انتقال کامل هزینه‌ها به مشتریان را ندارند. در چنین شرایطی، حتی اگر حساب‌های کلان اقتصادی پیام «سلامت» بدهد، فشار خرد بر بودجه‌ها، تجربه متفاوتی را شکل می‌دهد.

مسکن جایگاهی محوری در احساس رفاه دارد. در بسیاری از بازارها، ترکیبی از رشد قیمت خانه‌ها و نرخ‌های وام مسکن بالاتر از دوره‌های بسیار پایین گذشته، مقرون‌به‌صرفه بودن خرید خانه را کاهش داده است. حتی در بازار اجاره، سطح اجاره‌ها در بسیاری از مناطق بالا باقی مانده و سهم زیادی از درآمد خانوار را می‌بلعد. عرضه محدود مسکن، هزینه‌های ساخت‌وساز، محدودیت‌های کاربری زمین و کمبود موجودی، این فشار را تشدید می‌کند. مالکانی که وام‌های قدیمی با نرخ‌های پایین دارند، انگیزه کمی برای جابه‌جایی دارند؛ در نتیجه، «اثر قفل‌شدن» می‌تواند گردش موجودی را کاهش دهد و به حس رکود در دسترس بودن مسکن دامن بزند.

نرخ‌های بهره که برای مهار تورم افزایش می‌یابند، با تاخیر و شدت متفاوت بر حوزه‌های گوناگون اثر می‌گذارند. هزینه استقراض برای خرید خانه، خودرو و همچنین نرخ‌های کارت اعتباری بالا می‌رود و بازپرداخت بدهی را سنگین‌تر می‌کند. در مقابل، سپرده‌گذاران ممکن است بازدهی بهتری دریافت کنند، اما منافع این وضعیت عمدتاً نصیب کسانی می‌شود که دارایی‌های مالی قابل توجه دارند. برای بسیاری از خانوارهایی که بدهکارند یا دسترسی محدود به پس‌انداز دارند، فشار نرخ‌های بهره بیشتر روزمره و ملموس است و در ذهن آن‌ها وزن بالاتری نسبت به منافع کمتر قابل مشاهده به خود می‌گیرد.

کیفیت بازار کار تنها به تعداد فرصت‌ها خلاصه نمی‌شود؛ پایداری شغلی، ساعات کاری قابل پیش‌بینی، مزایا و امکان پیشرفت نیز اهمیت دارد. حتی در دوره‌های بیکاری پایین، خبرساز بودن تعدیل نیرو در برخی صنایع یا بنگاه‌های بزرگ می‌تواند احساس نااطمینانی را تقویت کند. کاهش امکان دورکاری برای برخی کارکنان، بازگشت هزینه‌های رفت‌وآمد و زمان از دست‌رفته را یادآور می‌شود. برنامه‌های کاری متغیر، شیفت‌های نامنظم و کار همزمان در چند شغل برای تامین هزینه‌ها، فشار روانی و فرسودگی را افزایش می‌دهد، حتی اگر اشتغال رسمی قوی به نظر برسد.

پس‌اندازهای انباشته در دوره‌های گذشته، میان خانوارها بسیار متفاوت بود و هست. برخی از خانواده‌ها، به‌ویژه آن‌هایی که دارایی‌های مالی و ملکی بیشتری داشتند، از رشد قیمت دارایی‌ها منتفع شدند. دیگران، به‌ویژه کسانی که اجاره‌نشین بودند یا بدهی مصرفی بالایی داشتند، چنین سپری نداشتند و با افزایش قیمت‌ها زودتر با کمبود نقدینگی روبه‌رو شدند. هنگامی که ذخایر نقدی کاهش می‌یابد، اتکا به اعتبارات کوتاه‌مدت بیشتر می‌شود و هر افزایش کوچک در هزینه‌ها می‌تواند بحرانی به نظر برسد.

اقتصاد رفتاری توضیح می‌دهد که چرا شوک‌های قیمت و اخبار منفی نسبت به بهبودهای تدریجی، وزن ذهنی بیشتری دارند. بیزاری از زیان باعث می‌شود افزایش ۱۰ درصدی هزینه‌ها «دردناک‌تر» از کاهش مشابه در آینده «خوشایند» باشد. برجستگی قیمت‌های قابل رؤیت مانند بنزین، که با تابلوهای بزرگ اعلام می‌شوند، اثر نامتقارنی بر ذهن می‌گذارد. پدیده‌هایی مانند «کاهش اندازه محصول بدون کاهش قیمت» یا افزایش هزینه‌های جانبی و کارمزدهای پنهان، حس «کمتر دریافت کردن در برابر پول بیشتر» را تقویت می‌کند. حتی درخواست‌های انعام در موقعیت‌هایی که پیش‌تر مرسوم نبود، می‌تواند این برداشت را ایجاد کند که هزینه‌های پنهان رو به افزایش‌اند.

محیط رسانه‌ای و فضای سیاسی نیز بر احساسات عمومی اثر قابل توجهی دارد. الگوریتم‌های شبکه‌های اجتماعی محتوای برانگیزاننده را برجسته می‌کنند و چرخه خبر، رویدادهای بحرانی را در مرکز توجه می‌گذارد. قطبی‌شدن سیاسی، روایت‌های بدبینانه را تشدید می‌کند؛ هر گروه سیاسی ممکن است از دریچه‌ای متفاوت به همان داده‌ها بنگرد و بر ابعادی تاکید کند که با دیدگاهش سازگارتر است. پوشش مکرر درباره بدهی عمومی، چالش‌های بودجه‌ای، یا مناقشات سیاستی، احساس ناامنی درباره آینده مالی و مالیاتی را قوت می‌بخشد، حتی اگر اثرات کوتاه‌مدت آن بر زندگی روزانه محدود باشد.

تفاوت‌های منطقه‌ای و شهری-روستایی نیز تجربه اقتصادی را ناهمگون می‌کند. سطح قیمت‌ها و دستمزدها در مناطق گوناگون متفاوت است؛ هزینه انرژی، حمل‌ونقل و مسکن می‌تواند از ایالتی به ایالت دیگر تغییر محسوسی داشته باشد. اقتصاد محلی برخی مناطق به صنایع خاصی گره خورده است؛ به عنوان مثال، وابستگی بالا به تولید صنعتی، فناوری، گردشگری یا انرژی، چرخه‌های محلی را از میانگین ملی جدا می‌سازد. شوک‌های محلی مانند بلایای طبیعی یا تغییرات در مالیات‌های محلی نیز می‌تواند فشارهای ویژه‌ای بر بودجه خانوارها ایجاد کند که در داده‌های ملی گم می‌شود.

عملکرد بازار سهام، که اغلب به عنوان «ترمومتر» اقتصاد عنوان می‌شود، برای بسیاری از مردم معیار مناسبی از رفاه شخصی نیست. شاخص‌های عمده، به‌ویژه آن‌هایی که به صورت ارزش بازار وزن‌دهی می‌شوند، ممکن است به شدت تحت تاثیر تعداد محدودی از شرکت‌های بزرگ قرار گیرند. افزون بر این، مشارکت مستقیم در بازار سهام یکسان نیست؛ برخی خانوارها از طریق حساب‌های بازنشستگی در معرض بازار هستند و برخی اصلاً نیستند. حتی برای دارندگان دارایی، نوسان‌های کوتاه‌مدت و پوشش خبرهای منفی می‌تواند حس نااطمینانی را بر هرگونه سود روی کاغذ غلبه دهد.

عدم قطعیت‌های جهانی و تغییرات ساختاری نیز زمینه ذهنی تصمیم‌گیری را سنگین می‌کند. بازآرایی زنجیره‌های تامین، نگرانی‌های ژئوپولیتیکی، جنگ‌ها، تنش‌های تجاری و تغییرات در الگوهای مهاجرت می‌توانند بر قیمت‌ها، دسترسی به کالاها و برنامه‌ریزی کسب‌وکارها اثر بگذارند. تحولات جمعیتی و بحث‌های پیرامون بهره‌وری و نوآوری، چشم‌انداز رشد بلندمدت را مبهم می‌کند. وقتی افق آینده مبهم باشد، مردم حتی در مواجهه با داده‌های مثبت امروز، ممکن است محتاط یا بدبین بمانند.

نکته مهم دیگر، نحوه سنجش احساسات است. شاخص‌های اعتماد مصرف‌کننده و احساسات، علاوه بر شرایط فعلی، انتظارات آینده را هم اندازه می‌گیرند و به خبرهای روز حساس‌اند. تغییرات قیمت بنزین اغلب با نوسان این شاخص‌ها هم‌بستگی دارد، زیرا قیمت انرژی هم ملموس و هم نمادین است. تفاوت میان پاسخ‌های نظرسنجی و رفتار واقعی نیز قابل توجه است: ممکن است افراد در نظرسنجی بدبین باشند، اما همچنان هزینه کنند؛ یا برعکس، به‌ظاهر خوش‌بین، اما با محدودکردن خریدهای اختیاری. این تفاوت‌ها به ترکیبی از محدودیت‌های روش‌شناختی، زمان‌بندی، و نیز ناهمگنی گسترده خانوارها برمی‌گردد.

درک «چرا»ی این شکاف به معنای نادیده گرفتن درد واقعی نیست؛ بلکه تلاشی است برای خواندن لایه‌های پنهان زیر سطح آمار. برای کاهش احساس «در حال فروپاشی بودن»، مجموعه‌ای از روندهای پایداری لازم است: ثبات قیمتی در افق زمانی طولانی‌تر تا خانوارها به سطوح جدید عادت کنند؛ رشد دستمزد واقعی که نه فقط در برخی صنایع، بلکه به‌صورت گسترده‌تر توزیع شود؛ افزایش عرضه مسکن و بهبود مقرون‌به‌صرفگی آن؛ دسترسی بهتر به مراقبت از کودک و خدمات ضروری؛ شفافیت بیشتر در قیمت‌گذاری و کارمزدها؛ و ارتباطات روشن و قابل اعتماد از سوی نهادها. افزون بر این، ارتقای اعتماد اجتماعی و بهبود سواد مالی می‌تواند به تصمیم‌گیری‌های واقع‌بینانه‌تر و کاهش اضطراب کمک کند.

در نهایت، اقتصاد تنها مجموعه‌ای از اعداد نیست؛ شبکه‌ای از انتظارات، روایت‌ها و تجربیات زیسته است. وقتی مردم می‌بینند هزینه‌ها بالا مانده، دسترسی به مسکن دشوار است، بدهی‌ها سنگین‌تر شده و خبرها عمدتاً بحران‌محور است، طبیعی است که حس کنند امور «سرانجامی خوش» ندارد. حتی در بستری از داده‌های کلان مثبت، این تجربه‌های ملموس می‌تواند بر ذهن چیره شود. پاسخ به پرسش آغازین، نه در یک عدد و نه در یک نمودار، که در شناخت پیچیدگی زندگی اقتصادی مردم عادی نهفته است؛ جایی که ثبات، قابلیت پیش‌بینی و احساس عدالت، به اندازه رشد و اشتغال اهمیت دارد.


منابع مرتبط